خوشحالیِ بی‌دلیل

گوشیمو تو ماشین آقای اسنپ جا گذاشتم.
به خودم زنگ زدم، گفتم گوشیم تو ماشینتون جا مونده.
گفت آره، نگران نباش، من الان میام همونجا که پیادتون کردم. فقط یه ذره ترافیکه.
شما شمارتونو بدین من رسیدم زنگ می‌زنم.
نگران نباشید. مثل چشمام ازش نگهداری می‌کنم.

یه ربع بعدش رسید.
رفتم گوشی رو بگیرم، پرسید از کجا اومدیم اینجا؟
گفتم پارک آیی.
گفت می‌خواستم ببینم خودت باشی، گوشی رو که گرفتم گفتم شما تا اینجا تو ترافیک موندید من چقدر تقدیم کنم؟
گفت هیچی، فقط وقتی رفتی حرم منم دعا کن!
گفتم ان‌شاءالله سلامت باشید، حاجت‌روا باشید.

گفت از صبح خستم (بغض کرد)
ولی الان برق چشماتو دیدم، شاد شدم.

برگشتم تو هتل، مامانم گفت دوباره زنگ بزنم شماره‌ کارت‌شو بگیرم.
زنگ زدم گفت: ببین دخترم، من تو عمرم انقدر که امشب خوشحال شدم، خوشحال نشدم.
فقط حرم رفتی دعام کن.
با خودم فکر می‌کنم چقدر خوشبختم که سعادت برخورد با همچین آدمایی تو زندگیم دارم…

گوینده :‌ فاطیما
دست خط
۲:۲۰ ۰۰:۰۰
Dastkhat وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *