دوستی میگفت بزرگ شدن یا بلوغ یعنی ادامه دادن.یعنی اینو فهمیده باشی…
گوشیمو تو ماشین آقای اسنپ جا گذاشتم.به خودم زنگ زدم، گفتم گوشیم…
یه جملهای این چندوقت مدام توی ذهنم تکرار میشه:«جایی رو ترک کردم…
میشه گفت یه مرحله از بودن، از راه نرفته، تجربههای نداشته، زندگیهای…
دوستی میگفت بزرگ شدن یا بلوغ یعنی ادامه دادن.یعنی اینو فهمیده باشی که تو هر شرایطی باید ادامه بدی، زندگی رو میگم.چارهای نیست.سخته، زمانی که میفهمی فقط خودتی و خودت...
گوشیمو تو ماشین آقای اسنپ جا گذاشتم.به خودم زنگ زدم، گفتم گوشیم تو ماشینتون جا مونده.گفت آره، نگران نباش، من الان میام همونجا که پیادتون کردم. فقط یه ذره ترافیکه.شما...
یه جملهای این چندوقت مدام توی ذهنم تکرار میشه:«جایی رو ترک کردم که در اونجا خوشحال نبودم، اما ترک اونجا هم خوشحالم نکرد!»این جمله توی همهی قسمتهای زندگی من اینروزها...
میشه گفت یه مرحله از بودن، از راه نرفته، تجربههای نداشته، زندگیهای نکرده. یه فصلیه که خیلی چیزا اینجا برات واضح میشن، میفهمی که دیگه خیلی چیزا ارزش قبل رو...
کاش تو دنیا مشکلی به اسم مشکل روانی وجود نداشت، کاش همه روحها سالم بودن، سالهاست باکسی زندگی میکنم که هر روز دهها بار آرزوی مرگ میکنم، وقتی داروهاشم میخوره...
میخوام اینطوری شروع کنم… وقتی که دنیا برام قشنگی نداشت یا شاید بهتره اینطوری بگم، وقتی دنیا تو اوج جوزی که باید خیلی رنگی و شفاف باشه، برای من خاکستری...
گل آفتابگردونمون آب میخواست و ما دستمون بند بود. آب میخواست، ما اونجا نبودیم، ندیدیم، نرسیدیم. گل آفتابگردونمون پژمرد و ما توجه نکردیم. خشکید و بهش پشت کردیم. خیال کردیم...